همنفس
همنفس

همنفس

فریاد عشق...

سلام همنفس من...
تنها بهونه برا زندگی کردن و خوشبخت بودن من ، دلتنگ یه لحظه شنیدنتو دلتنگ یه لحظه پرواز تو اسمون ابی دل پر از مهربونیتم...
دلتنگ غرق شدن تو عطر نفسات و رها شدن تو ارامش محض کنارت بودنم ، دلیل بودنم...
 دلم میخواد اینبار زمان بگذره ، بگذره و بگذره تا بالاخره این دوری تموم شه که بتونم دوباره با خیال راحت چشامو ببندمو فریاد بزنم که این منم که غمی ندارمو خوشبختیم کنارمه که کنارش بودن یعنی خوشبخت بودن...
دلم میخواد تو چشم دنیا نگاه کنم با صدای خندهام گوش غمارو کر کنم که داد بزنم اره من همونم که داشتی زیر پاهات لهش میکردی حالا داره پرواز میکنم تو اسمون عشق... دلم میخواد فریاد بزنم بگم نه تو بلکه هیچ کس و هیچ چیز دیگه نمیتونه تا وقتی که همسفرو همنفسم کنارمه به دلم غم راه بده...
وقتی گل رزم ، نفسم کنارمه غمی ندارم ... وقتی میشنوم صدای خنده هاشو یعنی دنیا مال منه همه دنیا تو مشتمه با صدای خنده هاش تا اووج قله خوشبختی میرم ...
مگه خوشبختی یعنی چی مگه ادما چی میخوان جز ارامش... وقتی کسی که کنارته ودوسش داری سرشو میذاره رو شونه هاتو اروم باهات نجوا میکنه وقتی نوازشش میکنی و از عشق براش میگی و لبخندو رو لباش میبینی یعنی تو خوشبخت ترین ادم رو زمینی ...
رز زیبای من تا ابد بخاطر دل مهربونت بخاطر وجود پر از صداقتت بخاطر سادگی و بخاطر احساس ناب و خالصت بخاطر روح لطیفو زیبات که همیشه همه وجودمو پراز ارامشو عشق کرده ممنونم ... تا ابد ممنونتم که اومدی تو زندگیم و باعث شدی عشق واقعی رو ببینم ، درک و تجربه کنم  ...
عشق من مرسی بخاطر همه چیز...
تا ابد عاشقتم و عاشقونه میپرستمت که روح پر از زیباییت ، دل پاکو مهربونت لایق پرستشه ...




تقدیم به تو که خود عشقی عشق من ، همنفسم...

رز من تولدت مبارک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تنگ بلوریه من ...

سلام همنفس من...


امشب دوباره باید از تموم لذتای زندگی درکنارتو بودن بگذرمو برگردم تو اون پادگان جهنمی و با یه مشت خل و دیوونه سروکله بزنم...

سخته ، بخدا سخته دل کندن از نگاهت از صدات از لمس عشق بینهایتت بخدا سخته بیخبری ازت گل رز من... قبل اینکه برم خدمت فک میکردم خدمت خیلی سخته و فکر کارایی که باید اونجا انجام بدم و شرایطی که اونجا داره و... استرس زیادی بهم وارد میکرد شاید شرایط خودمم بی تاثیر نبود اما وقتی رفتم و هر روز که گذشت دیدم نه این خدمت نیست که برا من سخته هیچ کدوم از کارایی که کردم و دردسرایی که داشتم (با این که هرگز فکرشم نمیکردم اون ادم پرغرور بخواد هرکاری رو انجا بده... ) برام سخت نبود تنها سختی که داشتم و دارم دوریو بیخبری از تو بوده و هست ... هیچی تواین مدت به اندازه این موضوع عذابم نداده هیچی به اندازه این دوری برام سخت نبوده...
امروز 15 تیره و 3 روز دیگه پنجمین ماه از دوریه ازت میگذره و ششمین ماه شروع میشه ... یعنی این منم که پنج ماه از گل رز با احساسم دور بودم؟ منی که نمیشد  5 دیقه ازش بی خبر باشم ...
رز من بهت قول میدم، قول میدم بعد از خدمتت خیلی زود خودمو جمو جور کنم و بتونم اون اینده ای که دنبالشیمو بسازم ...
با کمکا و دلسوزیای تو حتما میتونم مث حالا که پی گیر درسام هستی و کمکم میکنی بتونم تو خدمت درسمو ادامه بدم . فدات بشم قول میدم بیشتر سعی کنم و برنامه ریزی درستی داشته باشم که همه چیز طبق خواستمون پیش بره ...
میدونی چرا هر لحظه عشقم بهت بیشتر میشه؟ دلیلش مهربونیای دل مهربونته که فکر همه هست جز خودش... اما حالا دیگه یکی هست که فقط فکر دل بلوریو نازکته که همه دنیاش دل مهربونته ...
که اون دل کوچولوت شده همه زندگیش... همه هستیش ...
همنفس من ...
با همه وجودم تا ابد دوست دارم... تا ابد ...



تقدیم به بهترینم ... همنفس مهربونم ...

سومین سال تولد وبلاگ همنفس...

سلام همنفس من ...
اینبار 2 تا پست با هم میذارم اما این یکمی فرق میکنه
باید یکمی زودتر این پستو میذاشتم اما خب فرصت نشد
اینم سومین خرداد عشق من
یعنی سومین سالیه که این وب حرفای دلمو بهت نشون میده...
خرداد 89 دلیل متولد شدن این وب تو بودی اما نمیدونستم کارم درسته یا نه اگه چیزی بنویسمو بعدا ببینی عکس العملت چی میشه اخه هنوز نگفته بودم عاشقتم...
اما دلو به دریا زدمو نشونت دادم وقتی فهمیدم خوشت اومده نمیدونی چه انرژی می گرفتم
همین شورو شوقی که برا هر پست نشون میدادی و اینکه میدیدم برات مهمه و همیشه میای و سر میزنی بهم انرژی میداد که هر روزبهترو بهترش کنم همینا باعث شد به وبو طراحی وب علاقه پیدا کنمو دلم بخواد یاد بگیرم تا یه روزی بتونم یه قالب قشنگ برا اینجا طراحی کنم قالبی که تک تک کداشو خودم بنویسم .
شاید به این زودیا نشه بخاطر خدمتم اما حتما یه روز این کارو میکنم عشق من .
دلم میخواد کاری کنم که وقتی میای اینجا زیباییاش چشای زیباتو نوازش کنه ...
دوست دارم رز دوس داشتنی من ...



تقدیم به تو رز زیبای من...

یاد با تو بودن...

سلام همنفس من...
از چی بگم غیر از دلتنگی که دلتنگی داره دیوونه م میکنه ... که دل تنگم بیتاب تر از همیشه برات بیتابی میکنه عزیزکم.
اخرین ساعتای مرخصیمه و تا چن ساعت دیگه باید برگردم پادگان... چقدر زود تموم میشه لحظه های باهم بودنمون و چقدر کند میگذره لحظه های دور از تو بودن...
چقدر کند میگذره دیروز 18 م بود تازه 4 ماه تموم شدو از امروز دارم 5 ماهو پر میکنم ...
4 ماهه از اون شبا و روزای باهم بودنمون دور شدم اما مث 40 سال بهم گذشته ...
رز من چکار کردی با عشقت که دلم اینطوری بیتابته ؟ چکار کردی که بی تو زندگی برام بی معناس ؟
چکار کردی که بی تو خودمو خالی و سردو تاریک میبینم؟ عشقت مث معجزه روح مردمو دوباره زنده کرد بهم نفس دادی و شدی همنفسم شدی هوای زنده بودنم که حالا بی تو بی هوا میمیرم...
روحت شده برام مث یه ترانه مث یه غزل زمزمه میکنم باتو بودنو در روحت جاری شدنو... یاد روزای اول و اون ترسو استرسا اون دودلی و تردید که میمونه باهام یا منو قلب بی نبضمو میسپره به همون دنیای تاریک...که میذاره بازم تو خودم بشکنمو رهام میکنه بی اونکه بدونه عاشقم...
یاد اون 40 روزبیتابیو بیقراری برای به هم رسیدنو نفس کشیدن تو هوای هم... یاد بغضو گریه های بی امونو هق هق دلامون نه از بی کسیایی که بهمون گذشته بلکه از سر شوق که حالا کسی هست که درک کنه تنهایی رو که طعم تلخ انتظار و بی کسی رو فهمیده باشه زمانی که ادمای زیادی کنارش بودن اما تنها بوده حتی تو جمع...
یاد صدایی که مث لالایی برا روح خستمون لازم بودو گاهی میخواستیم که با صدای هم با نوازشای هم چشامونو اروم ببندیم و فراموش کنیم هرچی که بوده رو و اروم بخوابیم تا دم صب و دوباره با همون صدا و همون نوازش از خواب پاشیم که ببینیم عشق چقدر زیباو رویایی میشه وقتی یکی تا صب بی اونکه بدونی تو موج موهات غرق بوده و با دستاش نوازشت میکرده تا شاید زخمای قدیمی روحتو با مرهم عشقش خوب کنه که وقتی از خواب پا شدی دردی تو روح زخمیت حس نکنی...
یاد همه لحظه های باتو بودن دوباره دلتنگ ترم میکنه برا رسیدن بهت ... هنوز نرفته دلم تنگه برا لحظه ای که بتونم باز درکنارت باشم...
عشق من عاشقتم عاشق تر از همیشه...



تقدیم به تو معنای حقیقی عشق...