همنفس
همنفس

همنفس

خرداد ما ...

سلام همنفس من
چن روزه میخوام بیام و بنویسم اما خب نبودی و دس و دلم به نوشتن نمیرفت
یادته سال اولی که باهم بودیم و اولین مسافرتی که رفتی؟
یادته چقد سخت بود جدایی ازت؟ پنج سال گذشته و هنوزم همون قد بیقرارم ولی سعی کردم کاری کنم متوجه نشی اما بازم مث همیشه  دس دلمو خوندی
میدونم که میدونی این چند روز برام سخت تر از چند سال گذشت
میدونی رز من ، تصور زندگی بی تو برای من غیر ممکنه تصور اینکه صبحی بدون دیدن خورشید لبخندت شروع بشه کار من نیست
تو تنها دلیل و دلخوشی من به زندگی هستی داشتن تو و قلب مهربونت بزرگ ترین شانس زندگی منه
این خرداد برامون خیلی خاصه مث خرداد پنج سال پیش و اون شبای رویایی...
خرداد پنج سال پیش برای دل خودم نوشتم از دلم برات نوشتم و بدون  اینکه قصد داشته باشم که این نوشته هارو بهت نشون بدم اما حالا میدونم میای تو این خونه و همیشه منتظری که با یه دنیا عشق و چند شاخه گل از در بیام تو و دل مهربونتو تو آغوشم بگیرم و همه قلب پاک و دوست داشتنیتو لبریز از عشق کنم
مطمئن باش تا زنده ام بهت عشق میدم و برا قلب و روح زیبات مینویسم
مینویسم چون لایق نوشتنی لایق خوندن و شنیده شدن  
تو بینظیری عشق من تو همه چیز خاص و فوق العاده ای
دوست دارم ، با همه وجودم دوست دارم تا ابد دوست دارم همنفس


تقدیم به تو عشق ابدی من ...