همنفس
همنفس

همنفس

مهربونم ...


سلام همنفس من...


حس قشنگ عاشقی دوباره دلتنگتم ...

از حالا دلتنگیام شروع شده ...
بازم تموم شد روزای بودنمون کنارهم ...بازم زمان گذشت ، زودتر از زود ...
این مرخصیم تموم شد و مجبورم برگردم پادگان ... از حالا دلتنگیام شروع شده ... از حالا دلم برا وجود مهربونت بینهایت تنگ شده...
دلم تو و با تو بودنو میخواد ... دلم لبریز شدن از احساس پاک و رویاییتو میخواد ... دلم مهربونی دل مهربونتو میخواد ...
همه وجودم عاشقتم ... همنفسم عاشقتم عاشق بودنت عاشق وجود مهربونت ... عاشقتم عاشقت ...
تو این چن روز عشقم بهت چندین برابر شده ... وقتی میتونم احساس نابتو بی هیچ مانعی لمس کنم تازه میفهمم چقدر خوشبختم ...
تو همه این روزا منو لبریز از مهربونی کردی اونقدر محبتت بهم زیاد بوده که روز اخر مرخصیم یکی از سخت ترین روزای زندگیم میشه چون باید اونقدر قوی باشم که از این همه محبت دل بکنم و برم ...
بخدا تو خیلی خوب و مهربونی خیلی ای کاش بتونم یه روزی حداقل یه مقدار کمی از این محبت بینهایتتو جواب بدم ...
همنفس مهربون من ... تو یه حس فوق تصوری ...نمیتونم هرگز احساسمو تو واژه ها در موردت بگم...
با همه وجودم دوست دارم رویای واقعی زندگی من ...
دوست دارم ...



تقدیم به تو که حس زیبای خوشبختی رو به من هدیه دادی ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد