همنفس
همنفس

همنفس

تنگ بلوریه من ...

سلام همنفس من...


امشب دوباره باید از تموم لذتای زندگی درکنارتو بودن بگذرمو برگردم تو اون پادگان جهنمی و با یه مشت خل و دیوونه سروکله بزنم...

سخته ، بخدا سخته دل کندن از نگاهت از صدات از لمس عشق بینهایتت بخدا سخته بیخبری ازت گل رز من... قبل اینکه برم خدمت فک میکردم خدمت خیلی سخته و فکر کارایی که باید اونجا انجام بدم و شرایطی که اونجا داره و... استرس زیادی بهم وارد میکرد شاید شرایط خودمم بی تاثیر نبود اما وقتی رفتم و هر روز که گذشت دیدم نه این خدمت نیست که برا من سخته هیچ کدوم از کارایی که کردم و دردسرایی که داشتم (با این که هرگز فکرشم نمیکردم اون ادم پرغرور بخواد هرکاری رو انجا بده... ) برام سخت نبود تنها سختی که داشتم و دارم دوریو بیخبری از تو بوده و هست ... هیچی تواین مدت به اندازه این موضوع عذابم نداده هیچی به اندازه این دوری برام سخت نبوده...
امروز 15 تیره و 3 روز دیگه پنجمین ماه از دوریه ازت میگذره و ششمین ماه شروع میشه ... یعنی این منم که پنج ماه از گل رز با احساسم دور بودم؟ منی که نمیشد  5 دیقه ازش بی خبر باشم ...
رز من بهت قول میدم، قول میدم بعد از خدمتت خیلی زود خودمو جمو جور کنم و بتونم اون اینده ای که دنبالشیمو بسازم ...
با کمکا و دلسوزیای تو حتما میتونم مث حالا که پی گیر درسام هستی و کمکم میکنی بتونم تو خدمت درسمو ادامه بدم . فدات بشم قول میدم بیشتر سعی کنم و برنامه ریزی درستی داشته باشم که همه چیز طبق خواستمون پیش بره ...
میدونی چرا هر لحظه عشقم بهت بیشتر میشه؟ دلیلش مهربونیای دل مهربونته که فکر همه هست جز خودش... اما حالا دیگه یکی هست که فقط فکر دل بلوریو نازکته که همه دنیاش دل مهربونته ...
که اون دل کوچولوت شده همه زندگیش... همه هستیش ...
همنفس من ...
با همه وجودم تا ابد دوست دارم... تا ابد ...



تقدیم به بهترینم ... همنفس مهربونم ...