همنفس
همنفس

همنفس

شب از نیمه های زمستون گذشته ...


سلام همنفس من ...


ارومه اروم ... بی صدا ... سکوت عمیق شب ... نشستم روهمون ردیف چنتایی دیوار که همیشه اون اوایل ، شبا مینشستم و باهات تلفنی حرف میزدم. هوا سرده ... شب از نیمه های زمستون گذشته ... به اتیش کوچیکی که روشن کردم نگا میکنم ...
چه حس خاصیه ... اگه چن سال پیش این فضا بود الان حتما صورتم خیس از اشک بود اما حالا ...
حالا تو هستی ... احساست همیشه بامنه ... قلب مهربونت کنارمه حتی وقتی که کنارم نیستی ...
حالا چشام ، صورتم خیس نیست ... به هر لحظه با توبودن که فک میکنم غرق شادی میشمو یه لبخند محو رو لبام هست و با همه وجود خوشحالم که تو ، رز من ، همنفسم ، تو زندگیم هستی ...
یاد روزایی افتادم که کنارهم بودیم ...
عزیزکم لبریز از حس زندگی بودم وقتی دسای مهربونت تو دستم بود ...
وقتی نگام به نگات گره میخورد ...
تو به من زندگی دادی نفس ...

تا ابد ممنونتم بهترین لحظه ساز زندگیم ...



تقدیم به تو که شوق زندگی منی ، همنفس ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد