همنفس
همنفس

همنفس

تولد مبارک همنفسم

یه سلام

سلااااااااااااااام همنفس من

خیلی خوشحالم

امروز یه روز مقدسه یکی از بهترین روزای خداست

امروز تولد بهترین و مهربون ترین و زیباترین گل باغ هستیه

امروز تولد کسی که عاشقونه دوسش دارم



چند سال پیش خدا تو یه همچین روزی یکی از بهترین فرشته هاشو فرستاد رو زمین. خدا اونو فرستاد تا سال ها بعد بشه همنفس یه ادم بی نفس. بشه گلش ، بشه همه زندگی یه ادمی که تا قبل از اومدن این فرشته هیچی از زندگی و زندگی کردن نمیدونست فقط شبا رو با گریه به روز میرسوند و روزا رو با غم بی کسی و بی همنفسی به شب...

 اما هر چی بود تموم شد یه روزی که وقتش رسید خدا اون فرشته مهربونو سر راهم قرار داد و گفت ازش مراقبت کن این زیباترین و مهربون ترین گل دنیاست که من بهت دادم قدرشو بدون من محبت بینتونو ابدی کردم .

خدایا تا امروز هر کاری کردم هرکاری که حتی یه لحظه این فرشته مهربونت ازم ناراحت نشه اما گاهیم از رو محبت زیادی اذیتش میکردم امیدوارم هم خودت و هم این فرشته مهربونت منو بخشیده باشین. خدایا قول میدم بیشتر از همیشه مراقبش باشم بهم کمک کن که بتونم و لایق این گل مهربون و زیبا باشم.

دوستت دارم بی نهایت ... تا ابد

گل من ، همنفس مهربونم


تولدت مبارک



روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو

کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو

درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم

بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم

میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم

از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم

من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون

چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون

به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم

هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم

تو غمهات و فوت کنی منم ستاره بیارم

اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم

کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش

بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش

با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک

بال فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک

عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک

فقط می خوان بهت بگن 

  تولدت مبارک







طحفه ای یافت نکردم که فدای تو کنم یک سبد عاطفه دارم همه ارزانی تو...
کاش می شد امروز تموم نشه ...
کاش می شد یه جشن بزرگ برات بگیرم و کنار هم باشیم اما...
بازم تبریک گل مهربون من ایشاالله یه روزی میاد باهم تولدتو جشن بگیریم ...
دلم میخواد فریاد بزنم و بگم تا ابد دوستت دارم همنفسم

من و تو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...

سلام ...

سلام همنفس من

همیشه وقتی عصبی بودم ،اگر کاری کردم یا تصمیمی گرفتم بعدش ازش پشیمون شدم. دلم نمیخواست تو این وب چیزی از ....بگم. دلم نمیخواست فضای اینجا رو که برام یه حالو هوای دیگه ای داره ، برام اینهمه مقدسه ، با حرف زدن درمورد چیزایی که دیگه هیچ ارزشی برام ندارن خراب کنم .

پست قبلو تو زمانی که عصبی بودم زدم . افکارم آشفته بودو خسته شده بودم بدون اینکه فکر کنم هرچیزی که اون لحظه به ذهنم می رسید نوشتم. حالا پشیمونم چرا با گفتن اونا نباید اون حرفا رو حداقل اینجا میزدم اما ...

قرار بود حذفش کنم ...

برام مهم نیست بود و نبود اون آدم . از اولش تو زندگی من جایی نداشته و حالا هم نداره هیچ وقت دیگه هم نمیتونه داشته باشه . برای همیشه ذهنمو از اون و هر چیزی که مربوط به اون بوده پاک کردم . برام مهم نیست که باشه یا نه. گل من من تورو دارم ، همنفسمو ، آرامش وجودمو...


این شعر محسن چاوشی واقعا قشنگه


تو شعرای سپید من جایی نمونده واسه تو

سیاهی و دربه دری از روزگار من برو

برو دیگه دوس ندارم یه لحظه پیشم بمونی

دیگه نمیخوام تو گوشم شعرای غمگین بخونی

دنیای من روشنه و تو دشمن روشنیا

خورشید من داره میاد بی سرو پای رو سیاه

می خوام روزای خوب من شکنجه جونت بشه

سپیدیای من تورو تا مرز مردن بکشه

اگه نمیری ام بدون که دشمن جون منی

دلم میخواد هر جوری هست کنار من جون بکنی

سیاهی و دربه دری غصه نا تموم من

چقدر باید گریه کنم از من و گریه دل بکن

دختر ماه و مهر من اومده و پشت دره

اونم دلش میخواد غمو از روزگارم ببره


میدونم این تصویر تکراریه و تو یه پست دیگه ازش استفاده کردم اما واقعا روزگار الان منو نشون میده. زمانی که ساختمش هم تا این اندازه بهم نزدیک نبود





چرا

 

خدایا چرا؟

چرا دست از سرم بر نمیداره؟

چرا نمیذاره با گلم خوش باشم ؟

چرا نمیذاره با همنفسم نفس بکشم؟

چرا هر دفعه یه داستان تازه درست میکنه تا آرامش منو بهم بزنه؟

خدایا اشتباه کردم ، قبول دارم به خداییت قبول دارم اشتباه کردم ...

اما

اخه مگه فقط این اشتباه از طرف من بود؟ اگر تقصیر اون از من بیشتر نباشه کمتر نیست. بخدا اشتباهاتش کمتر از من نبوده.

خودت شاهد بودی خودت که میدیدی .

خداااااااااااااااااااااا... اشتباه کردم. بخداییت پشیمونم . عذابشم که کشیدم دیگه قراره چی بشه؟ دیگه میخواد باهام چیکار کنه؟

من که دیگه تا اونجا که میتونستم هر کاری کردم تا همه چیز فراموش بشه. اما مث اینکه قرار نیست این گذشته لعنتی این خاطرات کثیف ولم کنه . مثل اینکه میخوان تا اخر عمر باهام باشن و منو عذاب بدن.

خدا اون چند سال تنهایی بس نبود ؟ این عذابی که از گذشته همراهم بود بس نبود؟ اون تهمتی که بهم زد بس نبود؟ اونهمه بی معرفتیایی که در حقم کرد بس نبود؟ اون همه قولای دروغی که بهم میداد بس نبود؟ اینهمه گناهایی که بخاطرش مرتکب شدم و بار گناهامو هر روز سنگین تر کردم بس نبود؟ اون سال هایی که باید از زندگی مثل همه لذت میبردم تو آتیش اون سوختم بس نبود؟

خسته شدم از این موضوع لعنتی به خداییت قسم خسته شدم. چرا تموم نمیشه؟

خدایا بازم هزار بار شکرت که گلم کنارمه . که وقتی خسته ام وقتی از دنیا دلم  گرفته ، اون هست ، باهامه ، آرومم میکنه . خدایا باشه تحمل میکنم همه سختیا رو همشو . دیگه تنها نیستم . دیگه نمیترسم این غما از پا درم بیاره . همین که کنارمه ، همین که میدونم آرامش وجودم کنارمه باعث میشه سختیا رو تحمل کنم...

 گل مهربونم ، آرامش من ، بخاطر وجود پاکت ، بخاطر حضورت .ممنونم ازت .

 بخاطر اینکه تورو بهم داد ، تور آورد تو زندگیم ، چقدر شکرشو بگم که حداقل خودمو راضی بشم؟ اگر تا آخر عمرم بخاطر وجود پاکت شکرشو بگم کم گفتم. بخدا کم گفتم ...

چقدر خوبه کنارم هستی مهربونم ، گل من ، همنفسم



همنفس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.