همنفس
همنفس

همنفس

همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...

به جز مداد سفید...

هیچ کس به او کار نمی داد...

همه می گفتند:تو به هیچ دردی نمی خوری

یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...

مداد سفید تا صبح کار کرد...

ماه کشید .......... مهتاب کشید...

و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد...

صبح توی جعبه ی مداد رنگی ها جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد...


نظرات 2 + ارسال نظر
محمد نادر یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:25 http://www.soillover.blogsky.com

سلام سام
چطوری؟
خوبی؟
شرمنده دیر اومدم
خیلی زیبا بود
ممنووووووووووووووون
نه باب
ما حالا حالا ها مهندس نمیشیم. . .
راستی منم اپم
قربانت
محمد نادر

استارگرل سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:38 http://stargirl1368.blogsky.com

قشنگ بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد