روز . . . گل من همنفس من نمیدونم مهربونیات ، دل پاکت، اون احساس نابت ، عشق بیدریغ و بینهایتت
با دلم چکار کرد که تونستم یه بار دیگه یکی از اون غیر ممکنارو برای خودم
ممکن کنم اره یه غیر ممکنو ممکن کردم ... کاری که هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم
حالا حالا ها ازش بگذرم نه از اون از خودم از اشتباهاتم از گذشته ای که
نابود شد از بهترین سال های بچگی که بچگی نکردم و بجاش خودمو ازار دادم بجاش ایندمو خراب کردم روزا و ساعتایی که بخاطرش هر کار ... من خودمو نابود کرده بودم اون شب ، همونی که پاک شد ، پاکش کردی... پاک شد اما روحم هنوز درگیرش بود نمیدونم چرا اما داشتم با یه اشتباه یه اشتباه دیگه رو برای خودم از بین میبردم فکر میکردم باید یه جوری تاوان بچیگمو پس بدم اون زمانایی که خودم ، اره خودم نه هیچ کس دیگه باعث از بین رفتن و
خراب شدنش شد باعث شد هم به روحم هم به جسمم ضربه سختی بزنم فکر میکردم با
این کار حداقل میتونم به روحم ارامش بدم اینطوری فکر میکردم برام راحت تره که تمومش کنم اما اما همش اشتباه بود داشتم دوباره با خودم بد میکردم داشتم خودمو ایندمو دوباره با یه اشتباه دیگه نابود میکردم همنفس من مرسی که بازم کمکم کردی بهترین تصمیمو بگیرم مرسی که با دل مهربونت با عشق بی نهایتت کمکم کردی راهمو درست انتخاب کنم ... دوست دارم همنفس من ... تا ابد با همه وجودم عاشقتم...
...